شادی جانم
شادی جانم
سلام
من برگشتم با یه عالمه حرف...
از خاطرات و عشق و دلتنگی...
نمیدونم از کجا بگم
حسین همیشه بهتر من مینویسه ولی الان سربازه و وقت نداره
پس من مینویسم...
روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل
ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت
میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت
هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم در دریای خاطره های به یادماندنی
همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم
همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم
حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت، که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند
چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را
گفتی دستهایم گرم است،
گفتم عزیزم این چشمهای تو است که مرا به آتش کشیده است، همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است،
چقدر قلبت زیباست...
چه بی انتهاست قصر عشق تو و من چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ، در کنار تو
تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر
میخوانمت تا دلم آرام بماند
زماني كه دست زندگي سنگين است...
و شب بي ترانه است...
هنگام عشق و اعتماد است...
و دست زندگي چه سبك مي شود...
و شب چه پر ترانه...
آن هنگام كه به هم عشق مي ورزيم و اعتماد داريم...
زندگي همواره داراي دو نيمه است...
نيمه اي سرد و يخي...
و نيمه اي سوزان و آهنگين...
عشق آن نيمه ي سوزان زندگي است...
جبران خلیل جبران
نامه های عاشقانه ی یک پیامبر
به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید.
ميخواهم برگردم به روزهاي کودکي آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود . عشق تنها در آغوش مادر خلاصه ميشد ... بالاترين نقطه زمين شانه هاي پدر بود .. بدترين دشمنانم خواهر و بردارهاي خودم بودند . تنها دردم ، زانوهاي زخمي ام بودند . تنها چيزي که ميشکست اسباب بازيهام بود ، و معناي خداحافظ ، تا فردا بود .
لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید
ادامه داستان در ادامه مطلب...
عشق همین خنده های ساده توست..
وقتی با تمام غصه هایت می خندی
تا از تمام غصه هایم رها شوم...
تعداد صفحات : 2